961== جستاری در عیار شرافت و اخلاق افراد جامعه

ساخت وبلاگ

جستاری در عیار شرافت و اخلاق افراد جامعه

کوروش مهیار - نمی دانم این وجیزه رمانتیک با تیتربالا هم خوانی خواهد داشت یا نه ؟ داشته باشد یا نه! هرچه که هست از زنگ تلفنی است در این سر صبحی سرد است. بله دوستی خوب و عاقبت اندیش که نمیدانم از سر کلافگی با روانه کردن هر چه پالس انرژِی منفی از خود بسویم، می گیراندم. او که به حتم از پوست کلفتم باخبراست. از جا خالی دادن های مدام از متلک ها و یاس های بی پایان، را بارها دیده است. حالا دیگر چه مخواهد بگوید؟ با صدایی مغمون با عصبیت که ای برادر شرافت از هرچیز وبخصوص از رسانه ها!بیرون افتاده.اصلن دیگر با رسانه هیچ همخوانی ندارد! یعنی فراموش شده و رفته پی کارش! به اکراه می گویم لاالله الله سر صبحی؟ می گوید حالا دیگه! صدایم را قطع می کند و این بار بلندترمی گوید: بس کن این همه انگشت و سرو پا و چشم و ذهنت را خسته و نابود می کنی و مدام از اخلاق و اتیک و شرافت و ارزش انسانی می نویسید.با ؛ سرو دست و .. را با شاخ دنیای حالیه جنگ نده و بشین کمی از ترافیک و کمی از چاله چوله و آب گرفتگی و گافی کوچک و بی بو خاصیت و سبک بنام چالش از یک مدیر ناهنجارراعلم کن. ساده مثل یک شاگرد مدرسه که روزنامه دیواری درست می کند بنویس و قال قضیه را بکن.می شی یه راحت الحلقوم. خلاص . حالاکه خیر سرت می خوای خفه شی مثلا ازاین همه دانسته ها و حقایق و معلومات و چه می دونم نور بر تاریکی و غیره ؛ سری سوا شوی در هیچستان افتضاحات ، به جهنم ؛؛ ولی یه چیزی توی صفحات پر کن بزار بره. احساس می کنم عصبیتش خیلی بالا زده .چرا؟ می گویم:خوب باشه دیگه حالا ! تو رو جون هر کی این سر صبحی بیا بی خیال شو. می گوید : به به برادر ما رو باش. یه وانت فلسفه بخون و حالا چاله میدونی حرف بزن . بی خیال شو. هه هه. گوشی را قطع می کند. باورم نمی شود. خدا را شکر. اما نه من چرا عرقی که برپیشانی ام ماسیده به سردی گراییده. توی گوش و مغزم زنگ می خورد. شرافت و انسانیت و ارزش ها رخت بربسته . چیزی ننویسم. سرم تو برف بوده. یا زیاد ناله اخلاقی در رسانه و آنتن و مجالس بیش از حد پخش گردیده و گوش ها دیگه سر شده و حالابدون باور پذیری؟ بی باور حقیقی. یعنی از پس نزدیک به چهار دهه از هر نیک مرامی و دلاور و شرافت و اخلاق و انسان گرایی خواندن و آموختن و نوشتن و پذیرفتن و دیدن در این سر صبحی رفیق شفیقی شفاف وصادق که سرش به تنش کم نمی ارزد وبا زبانی طنز. همواره پیش از این لااقل مشاور منصفی بوده جدی و شوخی تلنگر بر من می زند. یک سونامی جانانه مبنی بر اینکه ایده آل ها و آرمان ها و رویاهای موجه و خوب انسانی از ارزش افتاده اند و نمایی چون راه رفتن کبک و کلاغ از آن مانده و شاید هم دود شده.. این همه میلیاردهای هاپولی شده را نمی بینی ؟ کلان کلان چیزی که اسمش حق نیست و ناحق است!به راستی بهمراه عرق سرد از روانم اما با خود و به متلک های شیرین و گزنده ا ش ناچارم که بیندیشم .از این دلگویه بی وقت می گذرم که البته طول و عرض زندگی زندگی ساده و بی آلایش خیل عظیمی را در شعارهای بسیار دلنشین و جذاب کلافه کرده است. این نهیب مدام که مرز شرافت و ارزش و اخلاق انسانیدر شرایط موجود کجا است؟ چگونه خود و افراد جامعه را در هر قشری معیار و اندازه بگیریم؟ تشخیص دهیم. راستی را بنویسم. تا حال در چه حالی بوده و چه کرده ایم ؟ چقدر به سیاهی ها وتاریک خانه ها بحق نزدیک شدن ودر نگارش ومحق بودن افشای آن بر سریررسانه اصرار داشتن؟ طلا را شاید که بتوان با اونس وگرم سنجید. برنج را با کیلوو پنیر را با درهم و سیر اندازه گرفت. اما شرافت و ارزش خود انسانهای جامعه ام را با چه معیار و اندازه و وزنی باید که بدست آورد ؟

ناگاه باز هم ندایی دراین صبح کذایی می رسد به گوش ! (این نداهای سپیدهمواره و مدام بر سر هر روزنامه نگار بیدار و کم خواب و کم شانس هوار می شود. فرقی نمی کند چه در حمام یا که در تاکسی، دستشویی باشی یا در مهمانی رفیقی قدیمی اهل بیزنس و اقتصاد و پول. در مسجد یا بالای ماژلان کوه ماسوله در حال یال نوردی از پیاده روهای پر آب گیلان) و یا به وقت واکس کردن کفش ته سوراخ شده ات. زیرا که همیشه روزنامه نگار زیاد کفش پاره می کند از بس که هنوز تقدیری به ناچار دادن و تعریف و تمجید و استاد گفتن و استاد شنیدن و خلاص تا حاجی حاجی مکه! شاید تا وقتی دیگر. نمی دانم شاید عطر نان سنگگ شاطرسر خیابان یا لوازمات زندگی یومیه لازمه این قشر قلم رنجه را لازم نیست. باری کجا بودم؟ بله می گفتم که ندایی رسید که توبه سادگی هر چیزی که فکرش را بکنی می توانی ارزش و شرافت و اخلاق خود یا هرعضو جامعه را اندازه گیری کنی. من هم چون شما ای خواننده محترم ، در شش بش تعجبم که ندایی ویبره گون (لرزشی) به نیوشم رسید که هان اینقدر مطول خواننده ات را معطل مکن و به سادگی و فوری و دوراز هر فلسفه ای اندازه و معیار ارزش انسانی و شرافت هرکس را با شدت علاقه اش به هر چیزی بسنج.آرام زمزمه می کنم که نمی فهمم .چطور؟ می گوید بسیار ساده . میزان و عیار و ارزش و شرافت هر انسانی را همیشه در بالاترین عشق و علاقه اش به هر چیزی بفهم. فهمیدی بفهم.بی هیچ برو برگرد. شبیه منگول ها از پنجره بیرون را نگاه می کنم. باز هم ندا ویبره می زند،بنویس که اگر مثلا یکی عشق و علاقه و وجودش ، لگسوس ده میلیاردی سوپر سالن و لوکس و فول به بهای ده ها میلیارد تومان ، تمامی اهمیت و عشقش در ارزش و عیار در لحظه نخست به همان مبلغ و در همان حد خواهد بود.فراموش نکن که ارزش هر چیزی مهم است نه مقدار قیمت آن!) شک نکن. یعنی تمام ارزش و انسانی اش در حد ارزش همان ماشین بنز الگانس است و بس. هر کسی هم که وجودش و تمامی تار و پودش یک لیلی زیبا رو ونوسی بود بازهم تمامی معیاردلخواهش همان حد خواهد بود و بس. انسانی هم که بنده دین مبین اختلاس هم باشد در تورنتو درون کاخی چپیده باشد بازهم شرافت و انسانیتش به همان مبلغ مالی 3000میلیارد چپاولی اش که همسر و فرزندان و همسایه ها و دولت و ملت کانادا و جهان هم پی برده، است. حالا دکترا و مدارک تقلبی اش به کنار.. بالا و پایین قیمت چیست؟ اما اگر کسی را یافتی که عشق و وجود وعصاره اش وجدانش بود برو و بنویس و اطمینان حاصل کن که ارزش و شرف و اخلاقش چیزی است که صدای خدا می خوانند . یعنی وجدان ؛ شرافت است. نترس. نه غلو نه شعار نه تمار.نه البته به هیچ وجه کم افتخار. همه یه فاصله کوتاه تولد تا مرگ را بی استثنا سهم دارند .

اویزان ریسمانی که فعلن درآغازو انجامش نظرها است.می فهمی ؟ داستان ان الحق یادت هست؟ شرف و ارزش و اصالت و معیاری شخصی داشتن نه در گرو قیمت، اشیا ،قدرت پوشالی کوتاه مدت، پول، بسیاری عبث های ممتد،بلکه ان عیاری است که نخست نگارش شد. در هر مکان و زمان و محدوده و هر شغل و هر موقعیت و تیتر و سواد می تواند انتخاب هر فرد باشد(غیر این بسته به اهداف قدرتها برایت معیارو الگوی شرافتت را می سازند. نمی گویم به بازی سخیف می گیرند) پس دراین سهمی که برای همه ما انسانها بی هیچ تبعیضی تقسیم و توزیع شده یعنی مرگ؛ تو چه معیاری برای خویش می گزینی؟ حیف که دوستت تلفن را قطع کرد و رفت. توده های وسیع مردم اما کمتر به طور طولانی فریب خورده و وا می روند. خوشبختانه دلایل فراوان تاریخی ثابت می کند که به وقت مقتضی توده ها کاری می کنند کارستان که ناباوران با دهانهای باز یخ می زنند. اتفاقن باید مواظب نخبه گانی بود که با دوری از تحلیل و مطالعه واقعی جامعه؛ پذیرای عوام فریبی و با تکیه بر مثل ارتجاعی تفاوت انگشتان دست خودراو دیگران رابه اشتباه می اندازند. می گردند؛ می پیچیند و گاهن ممکن است کوتاه مدت سرگردانی و توهم را ایجاد و واگیرعامه نمایند. بجای مدام خواندن وخواستن راه های برون رفت از چالش های اجتماعی و فرهنگی واقتصادی از نخبه گان انسان گرا و امتحان پس داده از تز فرمایان جهانی و یا مایوسان ؛ نگاه و نظر می یابند. منطقن اما با اندیشه به درون همین جامعه واقعن موجود و بومی خویش می توان به واقعیتها دسترسی درست و راست رسید. پیرامون خود، نان آب و قاتق و آسایش 99درصد جامعه را به تحلیل اندیشه کشاند.. هماره جوامع مختلف دور و نزدیک مشکلات خودشان را کاملن لمس می کنند و پاسخ های خود را نیز. صداقت و شرافت و وجدان و شراکت وبرابری را همگان دوست دارند و مقدس می شمارند. هیچ شک نکن. بخصوص همین عامه جامعه که گروهی آنها را مدام عوام گرا وبی هدف و گرسنه و نا قانون مدار می خوانند. نیک مرامی و صداقت و شرافت ساختاری را شعار و نایاب و مرده میخوانند و می خواهند. این مهم نیست .حالا که با یک نظر تجربه تاریخ گذشته وحال بخصوص معاصر خلاف این را نشان می دهد تو به شرافت قلمت بچسب. حتا اگرساده یا نعوذ باالله احمق . پس هر اهل قلم و رسانه تا توانایی و کشش و عشق واقعی دارد باید که سبب ساز این فضیلت باشد. به هر بادی؛ سردی نکند و به هر نانی سر و دهان فرو نبندد. بهر حال زندگیست دیگه، آسان نیست . جاده صاف و همواری هم نیست . راه سعادت و خوشبختی و سربلندی برای این عمر کوتاه و گذرنده با رنج فرش گردیده. یاس و زاری و فرو مایگی فقط وقت را زایل می کند. فرصت را می سوزاند. با پایبندی به شرافت قلم و وجدان بشری نگارشت فهم وسپاس خوانندگان و خواهندگان خود را خواهد داشت . شک نکن. و من از جای خود برخاسته و به سوی آرام جای همیشگی این رفیق خود در امامزاده میرزا می روم . آخه وقت کمی است که در چلچله جوانی و اوج خوش فکری و قلمی اش؛ صدا قت و زیبایی مرامش ؛ اما قلب صافش کژ شد و زندگی را واگذاشت. قربان او و همه همایانی چون او از جایم برخاسته و صبحی دیگر را برای تحریریه به بیرون می زنم.

کوروش مهیار- یکشنبه 1/بهمن/402-- koroshmahyar.com

کوروش مهیار بهمن 402

ا تفاقی دررهگذار شعر پارسی...
ما را در سایت ا تفاقی دررهگذار شعر پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mhyarset بازدید : 14 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 14:57